یک دانستی جالب
آیا میدانید که از حروف انگلیسی 4 حرف A,B,C,D در املای اعداد 1 تا 99 به انگلیسی استفاده نمیشود.
برای اولین بار حرف D در هزار یعنی Hundred دیده میشود.
و حرفA در صدهزار یعنی Thousand دیده میشود.
و حرف B نیز در بیلیون یعنی Billion دیده میشود.
و حرف C اصلا در املای اعداد انگلیسی دیده نمیشود.
یک رابطه جالب
حالا اینم یک رابطه ی جالبه که من این رابطه را داخل یک پوستر دیدمش و بقیش را خودم کامل کردم و ادامه دادم. برای من که خیلی جالب بود:
88 = 7 + 9×9
888 = 6 + 9×98
8888 = 5 + 9×987
88888 = 4 + 9×9876
888888 = 3 + 9×98765
8888888 = 2 + 9× 987654
88888888 = 1 + 9×9876543
888888888 = 0 + 9×98765432
8888888888 = (1-)+ 9×987654321
88888888888 = (2-)+ 9×9876543210
داستان کوتاه
روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود.
پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و
تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می
گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ
است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.
دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که
آن را در دست زن می فشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می کنم.
یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که
یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیک می شود و می گوید: هفته
گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از
بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید. می خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک
کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده.
او شما را فریب داده، دوست عزیر!
دو ونسزو می پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده
است؟
بله کاملا همینطور است.
دو ونسزو می گوید: در این هفته، این بهترین خبری است که
شنیدم.
داستانی جالب
در گذشت فردی که مانع پیشرفت می شد
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود: دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم.
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در اداره مىشده که بوده است. این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند…
رفته رفته که جمعیت زیاد مىشد هیجان هم بالا مىرفت. همه پیش خود فکر مىکردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد. آینهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مىکرد، تصویر خود را مىدید. نوشتهاى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود: تنها یک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جز خود شما. شما تنها کسى هستید که مىتوانید زندگىتان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید بر روى شادىها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید به خودتان کمک کنید…
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگىتان یا محل کارتان تغییر مىکند، دستخوش تغییر نمىشود.
زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مىکند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مىباشید.
زن زیبا + حاضر جوابی بچه ها
کی از
دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوقالعاده زیبا است ازدواج کرد.
اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و
شوهر غبطه میخوردند، آنها از هم جدا شدند.
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر
دومش یک دختر عادی با چهرهای بسیار معمولی است.
اما به نظر میرسد که دوستم بیشتر و عمیقتر از
گذشته عاشق همسرش است.
عدهای آدم فضول در اطراف از او میپرسند:...
فکر نمیکنی همسر قبلیات خوشگلتر بود؟
دوستم با قاطعیت به آنها جواب میدهد: نه!
اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم میرسید.
اما هسمر کنونیام این طور نیست. به نظر من او
همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است.
وقتی این حرف را میزند، دوستانش میخندند و میگویند
: کاملا متوجه شدیم...
میگویند :
زنها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمیشوند،
بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر میرسند.
بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند؛
سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمیکنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمیآید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را
زیبا هم خواهید یافت.
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ...
مراقب حاضر
جوابی بچه ها باشید !!!! ...
دختر کوچکى با معلمش درباره
نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را
ببلعد زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد.
این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
************
********* ********* ********* **
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت
آشپزى مىکرد نگاه مىکرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟
مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی،
یکى از موهایم سفید مىشود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان
بزرگ سفید شده!
************
********* ********* ******
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد.
معلم هم داشت همه
بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید
به این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان
وکیله.
یکى از بچهها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.
************
********* ********* ********* ********
بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب
بود که روى آن نوشته
بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچهها رویش نوشت:
هر چند تا مىخواهید
بردارید! خدا مواظب سیبهاست